کد مطلب:212657 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:105

خوف و ترس از خدا، منشاء و اثرات آن
علمای اخلاق می گویند: ریشه خوف و ترس از خدا، تصور عظمت حق و عقاب اوست. ترس از خدا با ترس از سایر چیزها كاملا متفاوت است و هیچ گاه برابر ترس انسان جاهل از ناملایمات طبیعت نیست. تا زمانی كه انسان به خود می اندیشد و دچار خودمحوری می باشد، ترسی كودكانه و جاهلانه بر او مستولی است و هرگاه كه از محور وجود خود دور شود و به غیر خود (خالق) فكر كند، این نوع ترس رفته رفته كم شده و ترس از خدا جایگزین آن می شود. تا جایی كه اگر عظمت جهان و خالق آن را احساس كند و خود را در جریان عظیم خلقت شناور بیابد، ترس او مبدل به ترس از لغزش و بركنار ماندن و عقب افتادن از مسیر تكامل می شود. بنابراین به هر مقداری كه بنده بیشتر به عظمت حق پی ببرد و سطح آگاهی اش بالا رود، ترس او از خدا بیشتر خواهد شد و لهذا انبیاء و اولیاء بیشتر از سایر مردم از خدا می ترسند. «انما یخشی الله من عباده العلماء» [1] - خشیت، به معنای واقعی كلمه، تنها در علماء (علمای بالله، یعنی كسانی كه خدای سبحان را به اسماء و صفات و افعالش می شناسند) یافت می شود.

راغب اصفهانی [2] در مفردات در پیرامون خوف می گوید: «الخوف من الله لا یراد به



[ صفحه 87]



ما یخطر بالبال من الرعب كالستشعا الخوف من الاسد بل انما یراد به الكف عن المعاصی و اختیار الطاعات و لذلك قیل لا یعد خائفا من لم یكن للذنوب تاركا و التخویف من الله تعالی هو الحث علی التحرز» - منظور از ترس از خدا نه آن وحشتی است كه آدمی از تصور درنده ای چون شیر می كند بلكه خوف از خدا، خودداری از معصیت و اختیار طاعت و بندگی است و لذا به كسی كه تارك معصیت نباشد، خائف گفته نمی شود و ترسانیدن از خدا، تحریص و بازداشتن از معصیت است.

آن چه گفته راغب را قوت می بخشد و مؤید اوست، روایتی است كه مرحوم كلینی، در كافی، باب خوف و رجا، از داود رقی نقل فرموده كه امام صادق (ع) در تفسیر و بیان آیه شریفه «و لمن خاف مقام ربه جنتان» [3] - و برای كسی كه از جایگاه عظمت حضرت حق ترسید دو بهشت است - فرمود: كسی كه بداند خداوند او را می بیند و آن چه بگوید می شنود، و می داند آن چه را كه بنده از خیر شر انجام می دهد، البته او را از اعمال زشت باز خواهد داشت و این بنده مصداق «خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی» [4] ، است كه از خدا ترسیده و نفس خود را از هوی پرستی نگه داشته است. [5] .

و نیز مرحوم كلینی، از صالح بن حمزه از امام صادق (ع) روایت كرده است كه فرمود: ترس زیاد از خداوند داشتن، از عبادت و بندگی حضرت پرورگار است. حضرت حق در این آیه می فرماید: «انما یخشی الله من عباده العلماء» [6] - از میان بندگان، دانشمندان از خداوند ترس دارند - و در آیه دیگر می فرماید: «فلا تخشوا الناس و اخشون» [7] - از



[ صفحه 88]



مردم نهراسید و از من ترس داشته باشید - و نیز در آیه دیگر می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا» [8] - هركس از خدا بترسد و پرهیزگار باشد، خداوند برایش راه نجاتی قرار می دهد - سپس امام فرمود: علاقه به جاه و مقام و شهرت پیدا كردن بین مردم، در قلب پارسا و خائف از خدا جمع نمی گردد. [9] .

و نیز مرحوم كلینی رحمه الله از علی بن محمد روایت كرده كه به امام صادق (ع) عرض شد: عده ای از دوستان شما آلوده به معاصی می شوند و می گویند: ما امیدواریم به رحمت حق. حضرت فرمود: این عده دروغ می گویند، و اینان دوستان ما نیستند، اینان گروهی هستند كه آمال و آرزوها بر آنان چیره شده، هر كس امید به چیزی داشته باشد، برای خواسته خود كوشش می كند و كسی كه از چیزی بترسد از آن می گریزد. [10] .

در كافی، از ابوحمزه ثمالی، از حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام نقل شده كه آن حضرت فرمود: مردی با زن خود به كشتی نشست، كشتی در اثر امواج در هم شكسته شد. از مسافرین غیر از همان زن كسی نجات نیافت، خود را به تخته پاره ای چسبانده، در میان جزیره ای افتاد.

در آن جزیره مرد راهزنی بود كه از هیچ معصیتی خودداری نمی كرد، اتفاقا با او مصادف گردید و چشم راهزن به زنی تنها و بی مانع افتاد. هیچ احتمال نمی داد به این وضع در جزیره زنی را ببیند. با تعجب پرسید: آیا تو از آدمیانی یا از جنیان؟ زن جواب داد: از بنی آدمم. راهزن به خیال خود وقت را غنیمت شمرده، بدون این كه كلمه ای از او پرسش كند، آماده عمل نامشروع گردید. در این هنگام چشمش به آن زن افتاد، دید چنان لرزه ای اندامش را فراگرفته كه مانند شاخه درخت تكان می خورد؛ پرسید: از چه می ترسی؟ با سر اشاره به طرف آسمان كرد و گفت: از خدا می ترسم. سؤال كرد: آیا تاكنون چنین پیش آمدی برایت رخ داده كه به نامشروع با نامحرمی تماس پیدا كند؟ گفت: به عزت پروردگارم سوگند، هنوز چنین كاری نكرده ام.

ارتعاش مفاصل زن و رنگ پریده اش، اثری شایسته در آن راهزن نموده، گفت: با اینكه تو تاكنون چنین كاری را نكرده ای، این بار هم به اجبار من با نارضایتی تن در می دهی، این طور می ترسی، به خدا سوگند، من از تو به این گونه ترسیدن سزاوارتم. از جا حركت كرده، منصرف شد و به خانه و خانواده خود برگشت، در حالی كه همی جز توبه از گناهان خود



[ صفحه 89]



نداشت.

در راه مصادف با راهبی شد و مقداری با هم راه پیمودند. حرارت آفتاب بر آنان چیره گشت. راهب گفت: جوان! خوب است دعا كنی خداوند ما را به وسیله ابری سایه اندازد كه از حرارت خورشید آسوده شویم. جوان با شرمندگی اظهار داشت: مرا در نزد خداوند كار نیكی نیست كه جرأت تقاضا داشته باشم. راهب گفت: پس من دعا می كنم، تو آمین بگو. جوان قبول كرد. راهب دست نیاز دراز كرده از خداوند خواست سایه ای از ابر بر آنان بیندازد. راهزن آمین گفت. چیزی نگذشت كه مقداری از آسمان را ابر گرفت. آن دو در سایه ابر به راه خود ادامه دادند. بیش از ساعتی راه نپیمودند كه تا بر سر یك دو رهی رسیدند. جوان از یك طرف و راهب از جاده دیگر، از هم جدا شدند. یك مرتبه راهب توجه كرد دید ابر به همراه جوان می رود، به او گفت: اكنون معلوم می شود تو از من بهتری، دعای تو مستجاب شد نه از من، باید داستان خود را برایم شرح دهی. جوان داستان زن را برایش تفصیلا بیان كرد. راهب گفت: خداوند به واسطه همان ترسی كه تو را فراگرفت، گناهان گذشته ات را آمرزید، اینك متوجه باش در آینده خود را از خطا نگه داری. [11] .

در كتاب تحف العقول از حضرت صادق علیه السلام نقل شده كه فرمود: «المؤمن بین مخافتین: ذنب قد مضی لا یدری ما صنع الله فیه و عمر قد بقی لا یدری ما یكتسب فیه من المهالك، فهولا یصبح الا خائفا و لا یمسی الا خائفا و لا یصلحه الا الخوف» - مؤمن میان دو ترس است، گناه گذشته كه نمی داند خدا با او در آن چه می كند و عمر باقی مانده كه نمی داند در آن به چه مهلكه ها خواهد رسید. او بامداد نكند مگر ترسان و شامگاه نكند مگر ترسان، و او را نیكو نسازد مگر همین ترس. [12] .

مرحوم كلینی، در كافی، از اسحاق بن عمار روایت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) شنیدم كه فرمود: روزی پیغمبر اكرم (ص) پس از نماز صبح در مسجد، چشمش به جوانی افتاد كه خستگی خواب او را فراگرفته بود، گاهی از غلبه خواب چشم بر هم می گذاشت و سرش به طرف پایین متمایل می شد؛ اندامی لاغر و چشمانی فرورفته داشت. چهره زردش حكایت از شب زنده داری فراوان می كرد. پیغمبر (ص) به او فرمود: چگونه و با چه حالی صبح كرده ای؟ عرض كرد: «اصبحت یا رسول الله موقنا» با حالت یقین نسبت به امر آخرت شب را به صبح آورده و چنین حالتی دارم.



[ صفحه 90]



از شنیدن این سخن حضرت رسول (ص) در شگفت شد (زیرا مقام بزرگی را ادعا می كرد) و فرمود: هر یقینی را حقیقتی است، آثار یقینت چیست؟ پاسخ داد: آن چه مرا افسرده نموده و به شب زنده داری ام واداشته و روزهای گرم تابستان به تشنگی شكیبایم كرده (اشاره به روزه گرفتن است) و مرا به دنیا و آن چه در اوست بی میل كرده علامت یقین من است. هم اكنون گویا می بینم عرش پروردگارم را و كانه با چشم، روز قیامت را مشاهده می كنم و كه مردم برای حساب آماده شده اند و من در میان آنانم. مثل اینكه بهشتیان را نیز می بینم كه از نعمت های آن جا برخوردارند و بر تكیه گاههای بهشتی تكیه كرده اند. گویا جهنمیان را هم می بینم كه در شراره های آتش فریاد می زنند و كمك می خواهند. یا رسول الله! اكنون صدایی كه از التهاب و خرمن های آتش جهنم برمی آید در گوشم طنین انداز است.

فقال رسول الله (ص) لاصحابه: «هذا عبد نورالله قلبه بالایمان» پیغمبر (ص) به اصحاب فرمود: این مرد بنده ای است كه خداوند قلبش را به نور ایمان روشن نموده. پس رو به جوان نموده، فرمود: بر همین حال ثابت باش. عرض كرد: رسول الله! دعا كن كه خداوند شهادت و كشته شدن در راه كلمه توحید را نصیبم فرماید. حضرت خواسته جوان را قبول فرموده دعا كرد. طولی نكشید، در یكی از جنگ های پیغمبر (ص) پس از نه نفر كه به درجه شهادت رسیدند، او هم شهید شد. [13] .

اسحاق بن عمار از راویان مشهور امام صادق (ع) است و روایات بسیاری از حضرتش نقل نموده كه ما در اینجا به ذكر دو روایت از او اكتفا می نماییم.

در كافی، از اسحاق بن عمار روایت شده كه گفت: شنیدم از حضرت صادق (ع) كه می فرمود: پیغمبر اكرم (ص) فرمود: ای گروهی كه به زبان اسلام آورده و به دلش ایمان نرسیده، مسلمانان را نكوهش نكنید و از عیوب آنان جستجو نكنید؛ زیرا هر كه عیوب آنان را جستجو كند، خداوند عیوب او را دنبال كند، و هر كه خداوند عیبش را دنبال كند، رسوایش كند، گرچه در خانه اش باشد. [14] .

در كافی، در فضیلت حج، از اسحاق بن عمار روایت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه خود را ملزم ساخته ام كه همه ساله به حج مشرف شوم و اگر نتوانستم شخصی را به نیابت خود اجیر سازم كه برای من حج به جا آورد. حضرت فرمود: بر این كار



[ صفحه 91]



تصمیم داری؟ عرض كردم: آری. فرمود: اینك به تو بشارت می دهم (یقین داشته باش) كه مال و ثروتت زیاد خواهد شد. [15] .

نویسنده گوید: بعضی از بزرگان، اسحاق بن عمار را فطحی [16] می دانستند لیكن به جهت تصریح شیخ طوسی در فهرست بر ثقه بودن او، حدیث را از جهت او موثق می شمردند و منافاتی بین فطحی بودن و ثقه بودن نمی دیدند.

نوبت به شیخ بهائی (ره) كه رسید او، اسحاق بن عمار را دو نفر پنداشت: یكی امامی ثقه كه در رجال نجاشی است و دیگر فطحی ثقه كه در رجال شیخ است و تمیز این دو را به اسم جد قرار داد. اسحاق بن عمار بن حیان را امامی گفتند و اسحاق بن عمار بن موسی را فطحی دانستند و لهذا در سند باید رجوع به تمیز كنند تا معلوم شود كه كدام یك می باشند، و عمل علماء بر همین بود تا زمان علامه طباطبائی بحرالعلوم رحمه الله. آن بزرگوار از قرائنی كه به دست آورد به این نتیجه رسید كه اسحاق بن عمار یك نفر بیشتر نیست و آن هم ثقه و امامی مذهب است. مرحوم محدث نوری نورالله مرقده، نیز در خاتمه مستدرك الوسائل، همین نظر را اختیار كرده است.

علامه مامقانی در ذیل ترجمه اسحاق بن عمار می فرماید: از مواردی كه بزرگان رجال دچار خلط و اشتباه شده اند، یكی در مرود اسحاق بن عمار است كه او را فطحی مذهب دانسته اند، در حالی كه اسحاق بن عمار دو نفرند: یكی اسحاق بن عمار صیرفی است كه امامی و صحیح المذهب است و دیگر اسحاق بن عمار ساباطی [17] كه فطحی مذهب است، و این دو را به هم خلط كرده و دچار اشتباه شده اند.

اول كسی كه دچار این اشتباه شده جناب سید بن طاووس رحمه الله بوده و دیگران نیز از او پیروی كرده اند. محمد بن مسعود می گوید: محمد بن نصیر از محمد بن عیسی از زیاد قندی روایت كرده كه حضرت صادق علیه السلام هنگامی كه اسحاق بن عمار و اسماعیل بن عمار را می دید، می فرمود: «و قد یجمعهما لاقوام»، سپس می گوید: بعید به نظر می رسد كه امام صادق (ع) چنین فرموده باشد، چون اسحاق بن عمار فطحی مذهب بوده و روایت از



[ صفحه 92]



این طریق ضعیف است؛ زیرا كه در طریق روایت زیاد قندی كه واقفی مذهب است وجود دارد.

در پاسخ گفته شده این اسحاق كه امام درباره او فرموده «و قد یجمعهما لاقوام» اسحاق بن عمار صیرفی است كه احدی نگفته او فطحی مذهب است. كما اینكه احدی از بزرگان برای اسحاق بن عمار ساباطی، برادری به نام اسماعیل ضبط نكرده است. در حالی كه نجاشی برای اسحاق بن عمار صیرفی برادری به نام اسماعیل ذكر نموده.

پس حق در جواب این است كه اسحاق بن عمار دو نفرند: اسحاق بن عمار صیرفی امامی و اسحاق بن عمار ساباطی فطحی.

بالجمله گفته شد، متأخرین مثل آیةالله علامه حلی در خلاصه [18] و میرزا، و دیگران از سید بن طاووس (ره) پیروی فرموده اند، در حالی كه دو نفر به نام اسحاق بن عمار هستند و بین این دو نفر امتیازات بسیاری است: اول آن كه كینه اسحاق بن عمار صیرفی امامی ابویعقوب است در صورتی كه اسحاق بن عمار ساباطی كنیه ای ندارد. دوم: اولی كوفی است و دومی ساباطی. سوم: اولی صیرفی و برای دومی شغلی ذكر نشده. چهارم: اولی چهار برادر داشته و دومی برادری نداشته. پنجم: اولی جدش حیان است و دومی جدش موسی است. و تعجب آور است كه با این امتیازات چگونه می توان این دو نفر را یكی دانست. [19] .



[ صفحه 93]




[1] سوره فاطر، آيه 28.

[2] راغب، ابوالقاسم حسين بن محمد بن مفضل اصفهاني، فاضل متبحر ماهر در فن لغت و عربيت و شعر و حديث و ادب بود.

فخر رازي در بعضي از كتابهايش او را ياد كرده است و از ائمه سنت او را مي شمارد و در رديف غزالي قرارش داده؛ و ليكن علامه خبير ميرزا عبدالله افندي، در كتاب رياض العلماء او را شيعه مي داند و از شيخ حسن بن علي طبرسي نقل كرده كه او در آخر كتاب اسرار الامامه گفته: راغب از حكماي شيعه اماميه است.

راغب مصنفات ارزنده اي دارد مانند مفردات كه در فن خودش بي نظير است و افانين البلاغه و محاضرات و ذريعه در اخلاق و تفسير كبير كه تمام نشده. چلبي مي گويد: غزالي كتاب ذريعه را هميشه همراه خود مي داشت و از آن تمجيد مي كرده است.

نويسنده گويد: ذريعه راغب در فن اخلاق بسيار ارزنده و كم نظير مي باشد، داستاني در آن جا نقل كرده كه ذكرش در اينجا مناسب است - راغب مي گويد: مرد حكيمي وارد شد در خانه بسيار مجللي كه فرش هاي گرانقيمت در آن جا گسترده شده بود اما صاحب منزل مردي جاهل و خالي از فضل و فضيلت بود. مرد حكيم آب دهان به روي صاحب منزل افكند. صاحب منزل گفت: اين چه ناداني است اي حكيم؟ حكيم جواب گفت: اين عين حكمت است، چون بايد آب دهان را به پست ترين مواضع خانه افكند؛ من در منزل تو جايي پست تر از خودت نديدم به واسطه جهل و ناداني. صاحب منزل متنبه شد و دانست كه با تهيه لوازم زيبا نتوان قبح ناداني را پوشاند.

راغب د سال 565 هجري وفات كرد.

[3] سوره رحمن، آيه 46.

[4] سوره نازعات، آيه 40.

[5] اصول كافي، ج 2، ص 57.

[6] سوره فاطر، آيه 28.

[7] سوره ي مائده، آيه 44.

[8] سوره طلاق، آيه 2.

[9] اصول كافي، ج 2، ص 56.

[10] اصول كافي، ج 2، ص 56.

[11] اصول كافي، ج 2، ص 56.

[12] تحف العقول، حكم و مواعظ امام صادق (ع)، شماره 162.

[13] اصول كافي، ج 2، ص 44.

[14] اصول كافي، ج 2، ص 264.

[15] فروع كافي، ج 1، ص 235 - وسائل الشيعه، كتاب الحج، ص 94.

[16] فطحيه گروهي هستند كه قائل اند به امامت عبدالله افطح كه فرزند بزرگ امام صادق (ع) است؛ زيرا معتقدند كه امامت بايد در اكبر اولاد بادش و لذا عبدالله را امام مي دانند. عبدالله بعد از پدر به هفتاد روز از دنيا رفت.

[17] ساباط قريه اي است نزديك مدائن كنار پلي كه بر نهر ملك است و معروف به ساباط كسري است. در نزديك سمرقند نيز محلي به نام ساباط وجود دارد.

[18] (خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 96.).

[19] تنقيح المقال علامه مامقاني، ج 1، ص 115، رديف 677.